200 هزار سال پيش؛ مردمان يخ


 





 
براي بسياري از مردم، نام انسان نئاندرتال(1) تصورات ذهني اي از يك موجود پر مو، خميده قامت، وحشي، عضلاني و كم عقل را بر مي انگيزد. اين درست همان ديدگاه مشتركي است كه دانشمندان و عوام در سال هاي پاياني قرن نوزدهم نسبت به اين انسان هاي كهن داشتند. ولي در سال هاي دهه 1950، زماني كه يافته هاي جديدي در اين باره به دست آمد و شواهد موجود باز بيني شدند، شمار رو به تزايدي از متخصصان به صف منتقدان اين ديدگاه پيوستند.

درس هايي از ادبيات
 

اين دگرگوني ذهني به خوبي در دو نوول (رمان) از آثار ادبي قرن بيستم انعكاس يافته است. در كتاب "جماعت مخوف" اثر "اچ. جي ولز"(2) (1921)، اين مورخ و نويسنده پرآوازه داستان هاي علمي- تخيلي، نئاندرتال را به صورت موجوداتي عقب مانده و بدوي ترسيم كرده است- موجوداتي كه مستحق نابودي به دست انسان نوين بودند. "كليوگمبل"(3)، از مركز باستان شناسي منشاهاي انساني در دانشگاه ساوتهمپتن انگلستان، مي گويد: " اين اظهارات، هراس انگيزند و به گونه اي مطرح شده اند كه نوعي كشتار از روي ترحم را تداعي مي كنند."
در زمان نگارش اين كتاب "وارثان" نوشته "ويليام گولدينگ"(3) نئاندرتال ها تبديل به جماعت ساده اي شده اند كه زندگي بي پيرايه آنان، توسط مهاجمان جنگجويي كه همان انسان هاي نوين هستند، از هم پاشيده است. با اين حال، "ديرينه انسان شناسان"(4) هنوز هم با بسياري از ويژگي هايي كه در مورد زيست شناسي و رفتار نئاندرتال ها مطرح مي شود، موافق نيستند و به ويژه درباره روابط آنان با انسان هاي نوين اختلاف نظر وجود دارد.

نئاندرتال ها چه شكلي داشتند؟
 

انسان نئاندرتال يا همونئاندرتالنسيس(5)، بيني اي برجسته و صورتي بزرگ داشت. برجستگي استخواني ناحيه ابرو در او بزرگ، و فاقد چانه بود. نئاندرتال ها از حدود 190 هزار سال پيش در سراسر اروپا و جنوب غربي آسيا، از بريتانيا تا عراق، زندگي مي كردند. آنان حاصل تحول جمعيت هاي هموهايدلبرگنسيس بودند كه در دوره پليستوسن در اروپا سكونت داشتند.

و چگونه در عصر يخ زنده ماندند؟
 

در طي دوره پليستوسن، كلاهك هاي يخي قطبي درگير چرخه اي از پيشرفت و پسرفت بودند. زماني كه يخ ها پسروي مي كردند، دما افزايش مي يافت و جنگل ها برگ ريز، اروپا را مي پوشاند. زماني كه كلاهك هاي قطبي پيشروي مي كردند، دما افت مي كرد و چشم انداز منطقه به توندراي پربرف بدل مي شد. هايدرلبر گنسيس ها براي ادامه حيات در اين اعصار يخبندان، از نظر جسمي دگرگوني هايي در جهت سازگاري با سرما حاصل كردند و نئاندرتال ها را پديد آوردند.
نئاندرتال ها، قد بلند و هيكل چهار شانه هايدلبر گنسيس ها را از دست دادند و كوتاه قد و خپله شدند. اين شكل بدني، براي حفظ حرارت شكلي آرماني به شمار مي رفت. آنان همچنين براي اين كه بتوانند از عهده شرايط لازم براي نحوه زندگي توان فرساي دوران يخبندان برآيند، تا حد زيادي عضلاني شدند. اين وضعيت بدني، در اوايل دوران كودكي حاصل مي شد.

"كريستوف زوليكوفر"(6)، انسان شناس دانشگاه زوريخ، مي گويد: "يك انسان نئاندرتال هشت ساله، از نظر مراحل رشد و نمو در شرايطي مشابه با يك انسان نوين دوازده ساله قرار مي گرفت."

شكارچيان گوشتخوار
 

نئاندرتال ها گوشت خوراني تمام عيار بودند. آنها براي اين كه بتوانند به منظور ادامه حيات خود گوشت كافي به دست آورند، مي بايست مبدل به شكارگراني زبر دست مي شدند. نئاندرتال ها جانوراني نظير بوفالو، آئوروك(7) (نياي گاوهاي اهلي كنوني)، گوزن، آهو، گاو مشك(8) و بسياري ديگر از حيوانات را شكار مي كردند.
آنان احتمال خويش را در مرداب ها يا كناره هاي عميق رودخانه ها به دام مي انداختند، سپس با زوبين هاي خود به آن نزديك مي شدند و از فاصله اي كوتاه جانور را از پاي در مي آوردند. فراواني آسيب هاي سر و گردن در بقاياي انسان هاي نئاندرتال مشاهده شده است، با الگوي موجود در ورزشكاران شركت كننده در نمايش هاي گاوچراني مطابقت مي كند؛ و اين نشان مي دهد كه انسان هاي نئاندرتال از نزديك با جانور عظيم الجثه سر شاخ و توسط آنها پرتاب مي شده اند.

گمبل مي گويد: "به نظر مي رسد نئاندرتال ها تعاملات خود را بر مبناي فرهنگي سامان داده بودند كه بيشتر جنبه چهره به چهره داشت. اين فرهنگ، در روش غذايابي آنها انعكاس مي يافت و در اينجا نيز همان الگو حاكم بود. همين مطلب در مورد نحوه تاسيس جوامع نئاندرتال ها توسط ايشان، كه به اعتقاد من مبتني بر كنش هاي متقابل چهره به چهره بوده است، كاربرد مي يافت."

پرستاري در جامعه
 

روابط اجتماعي براي نئاندرتال ها حائز اهميت بود و از طريق زبان گفتاري حفظ مي شد. استخوان "هيوئيد"(9) يا "لامي" در نئاندرتال ها، نشان دهنده اين است كه آنها مي توانسته اند الفاظ پيچيده را ادا كنند (اين استخوان كار نگهداري محفظه صورتي را در محل درست خود به عهده دارد) با اين حال، احتمالا جملات آنها ساده و مقدماتي بوده است. پرفسور "استنلي امبروس"(10)، از دانشگاه ايل نوي، مي گويد: "فكر مي كنم آنها بيشتر از زبان امر و نهي استفاده مي كرده اند."
اين غار نشينان حتي از افراد مسن و رنجور نيز مراقبت مي كردند. استخوان هاي يك نئاندرتال مسن كه آن را "لاشاپل اوسنتز"(11) ناميده اند، نشان مي دهد كه او تمام دندان هاي آسياي خود را از دست داده بود، طوري كه امكان جويدن غذا براي وي وجود نداشت.
با اين حال، استخوان بالاي حفره دنداني در اين نئاندرتال تا حدي التيام يافته بودند. اين مطلب نشان مي دهد كه نئاندرتال هاي ديگر پيش از غذا دادن به او، آن را برايش نرم مي كرده اند.

قلمرو سكونت نئاندرتال ها بسيار محدود بود و ابزارهاي ايشان به ندرت در فاصله اي دورتر از 50 كيلو متري منشا آن يافت شده اند. در حالي كه انسان هاي نوين اوليه، شبكه اجتماعي گسترده اي را در فواصلي تا حدود 200 كيلو متر حفظ مي كردند.

انقراض
 

ولي ظهور انسان هاي نوين در اروپا كه حدود 40 هزار سال پيش روي داد، باعث شد تا نئاندرتال ها براي بهره وري از منابع مورد نياز خود مجبور به رقابتي مستقيم با آنها شوند؛ و البته نئاندرتال ها بازنده اين رقابت بودند. حدود 28 هزار سال پيش آخرين بازمانده آنان نيز از پاي درآمد.
شبيه سازي هاي رايانه اي نشان مي دهند كه از زمان آغاز تداخل عمل ميان انسان هاي نئاندرتال و بشر جديد، بالاتر بودن ميزان مرگ و مير نئاندرتال ها در مقايسه با نياكان انسان امروزي تنها در حدود 2 درصد بيشتر بود، باعث مي شد تا آنها در مدت زماني حدود يك هزار سال به آستانه انقراض برسند. با اين حال، برخي از پژوهشگران معتقدند كه نئاندرتال ها هيچ گاه منقرض نشدند و در مقابل، با تداخل توليد مثلي با انسان هاي نوين، در جوامع نورسيدگان حل شدند و به اين ترتيب ژن هايشان همچنان در ميان مردمان كنوني اروپا باقي مانده است.

در سال 1999 اسكلت يك كودك در "لاپيدو"(12)ي پرتغال از زير خاك بيرون آمد كه حدود 25 هزار سال قدمت داشت. بقاياي اين كودك آميزه اي از ويژگي هاي بشر نوين و انسان نئاندرتال را نشان مي دهد، و از اين رو احتمال مي دهند كه او دورگه بوده باشد. با اين حال، قطعات كوچك DNA استخراج شده از سه نمونه مختلف، نشان داده اند آنها هيچ نسبت نزديكي با هيچ يك از جمعيت هاي انسان كنوني نداشتند.
************

پي‌نوشت‌ها:
 

1- Neanderthals/ 2- H. G. Wells/ 3- Clive Gamble/ 4- Palaeoanthropologists/ 5- Homo neanderthalensis/ 6- Christoph Zollikofer/ 7- Auroch/ 8- musk ox/ 9- Hyoid bone/ 10- Stanley Ambrose/ 11- La- chapelle- aux- saints/ 12- Lapido
 

منبع: نشريه دانشمند- ش563